تا لب با لب پُرم ؛ پرم از سرو صدا ، از آدما، افکار بیهوده، خاطرات دفن نشده، از رد گذشته، بی اعصابی، از خستگی از روح افسردم، از تیکه های شکسته قلبم،از احساسات سرکوب شده، از کودکی پریشونم، از جسم شکست خوردم، از کمبود هام ، از تنفر ، از خشم ، از غم ، پرم از لحظات زندگی نکرده اینقدری که از خودم پرم که یهو دیدی خودمو آوردم بالا.. حقیقتشو بخوای روحم این همه زخم باز روی تنم رو نمیکشه دیگه کشش ادامه با این همه خون رو ندارم. انگاری یه آهنگ بیکلام تموم نشده ام، روحم هیچ خودمم دیگه نمیکشم فقط یه امید نا امید ازم مونده.