عقاید یک دلقک

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باخ» ثبت شده است.

در این شب تاریک، سایه‌ها در گوشه و کنار اتاق می‌خزند و زمزمه‌های نامفهومی از دیوارها برخاسته است. من، در میان این همهمه، تنها نشسته‌ام و قلم به دست، داستانی را رقم می‌زنم که از اعماق وجودم برمی‌خیزد. داستانی از دلتنگی‌ها و ترس‌هایی که مانند سایه‌ای سنگین بر دوشم سنگینی می‌کنند. هر کلمه‌ای که بر کاغذ می‌نشیند، بازتابی است از نبرد درونی‌ام با خودم، با جهانی که هر روز بیگانه‌تر می‌شود.


شب‌ها، وقتی سکوت مطلق است و تنها صدای نفس‌های خودم را می‌شنوم، احساس می‌کنم که نویسندگی تنها راه فرار من از این دنیای پریشان است. اما گاهی، حتی کلمات هم در برابر این هراس عمیق، ناتوان می‌مانند. این نوشته‌ها، این داستان‌های مرموز و ترسناک، شاید تنها راهی باشند که می‌توانم از طریق آن‌ها با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنم. شاید این کلمات، پلی باشند بین من و کسانی که در تاریکی‌های خودشان گم شده‌اند.


من، در این اتاق کوچک و خفقان‌آور، می‌نویسم تا شاید بتوانم از این زندان روحی رهایی یابم. می‌نویسم تا شاید بتوانم به خودم و دیگران ثابت کنم که هنوز زنده‌ام، هنوز می‌توانم احساس کنم، هنوز می‌توانم بترسم و بلرزم. و در این لرزش‌ها، شاید بتوانم معنایی تازه برای وجود خودم بیابم.


این داستان‌ها، این خلقیات مرموز، نه تنها بیانگر ترس‌های من هستند، بلکه نمادی از جستجوی بی‌پایان بشر برای یافتن معنا در این جهان پیچیده‌اند. هر جمله‌ای که می‌نویسم، هر داستانی که خلق می‌کنم، یک قدم دیگر است در این مسیر طولانی و دشوار. و شاید، فقط شاید، در انتهای این مسیر، نوری باشد که منتظر رسیدن من است. اما تا آن زمان، من در تاریکی می‌نویسم، در تاریکی می‌جنگم، در تاریکی زندگی می‌کنم. و این تاریکی، همانند دوستی قدیمی، همراه همیشگی من است.


۰ ۰

تقدیری وجود نداره جز همونی که خودت رقم می‌زنی. سرنوشتی در کار نیست جز همونی که تو برای خودت می‌خوای و می‌سازی، همه‌چیز به طرز ترسناکی از تو شروع و به خودت ختم می‌شه.


۱ ۰

توی اون لحظه گریه نکردم...
شبش هم نخوابیدم..
ولی صبح بعدش وقتی قهوه جوشید و ریخت روی گاز گریه کردم..
وقتی مامانم غذایی که‌ دوست ندارم رو پخت گریه کردم..
حتی وقتی موهامو شونه کردم و اونجوری که میخواستم نشد هم گریه کردم..
سر یه سکانسی که توی فیلم بود هم بیشتر از یه ساعت گریه کردم..
توی خیابون یه بچه خورد زمین وقتی دیدم گریه کرد باهاش گریه کردم..
از اون روز به بعد توی هر حال و هر لحظه گریه کردم..
آره توی اون لحظه گریه نکردم ولی بعدش هرچی شد گریه کردم...

۱ ۰

تا لب با لب پُرم ؛ پرم از سرو صدا ، از آدما، افکار بیهوده، خاطرات دفن نشده، از رد گذشته، بی اعصابی، از خستگی از روح افسردم، از تیکه های شکسته قلبم،از احساسات سرکوب شده، از کودکی پریشونم، از جسم شکست خوردم، از کمبود هام ، از تنفر ، از خشم ، از غم ، پرم از لحظات زندگی نکرده اینقدری که از خودم پرم که یهو دیدی خودمو آوردم بالا.. حقیقتشو بخوای روحم این همه زخم باز روی تنم رو نمیکشه دیگه کشش ادامه با این همه خون رو ندارم. انگاری یه آهنگ بیکلام تموم نشده ام، روحم هیچ خودمم دیگه نمیکشم فقط یه امید نا امید ازم مونده.

۱ ۰

تراژدی زندگی شخصی‌ات را بی‌خیال. همه‌ی ما از همان اول کلی بدبختی کشیدیم، امّا انسان تا وقتی که درست‌وحسابی صدمه ندیده، نمی‌تواند شروع کند به نویسندگی جدی. از این بلاهایی که سرت می‌آید استفاده کن.

۲ ۰

در روز ولنتاین کسانی که یکدیگر را دوست دارند، با دادن هدیه و گفتن جملات محبت‌آمیز به یکدیگر آن را جشن می‌گیرند.

افراد با شنیدن نام ولنتاین، معمولا در ذهنشان رابطه‌هایی عاشقانه و یک شب رویایی و خاص تداعی می‌شود. روزی که آن را با خرس‌های قرمز رنگ بزرگ، شکلات، سورپرایز‌ها و کادوهای خاصش می‌شناسند. البته روز ولنتاین صرفا مربوط به زوج‌های عاشق نمی‌شود و شما در روز ولنتاین می‌توانید به هر‌کسی که دوستش دارید، مانند پدر، مادر، همسر، استاد و... هدیه بدهید و این روز را به او تبریک بگویید.

روز ولنتاین مبارک🖤


۱ ۰

تنها یک درمان موقتی وجود دارد و آن الکل است. و یک درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است و دیگر برنمی گردد. حالا هم دلقکی که به می خوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند.

۱ ۰

من با میل به تماشای فیلم‌هایی می‌روم که برای شش‌ساله‌ها آزاد است، چون در این فیلم‌ها از لوس‌بازی‌های بزرگ‌ترها مانند پشت پا زدن به اصول زناشویی و طلاق خبری نیست. در فیلم‌هایی که زناشویی را به‌ بازی می‌گیرند یا یکدیگر را طلاق می‌دهند، همیشه خوشبختی یک نفر نقش بزرگی بازی می‌کند. جمله‌هایی مانند« عزیزم، مرا خوشبخت کن» یا « می‌خواهی سر راه خوشبختی من بایستی؟» در این فیلم‌ها زیاد به گوش می‌خورد، در حالی که من خوشبختی را لحظه‌ای می‌دانم، و چیزی را که بتواند بیش از یک یا دو و حداکثر سه ثانیه دوام بیاورد، خوشبختی نمی‌دانم.

۲ ۰

از اهنگ‌سازان قدیمی‌تر بیش از همه شوپن و شوبرت را دوست دارم. می‌دانم که وقتی معلم موزیکمان موتسارت را آسمانی، بتهوون را عالی، گلوک را بی‌نظیر و باخ را باعظمت می‌نامید، حق با او بود. موزیک باخ هنوز برای من مثل یک کتاب سی‌جلدی متحجر است که مرا به حیرت می‌اندازد. ولی شوپن و شوبرت مثل خود من متعلق به همین زمین خاکی هستند. به آهنگ‌های آنها باعلاقه‌تر از هر آهنگی گوش می‌دهم.

۱ ۰