عقاید یک دلقک

از خواب پریدم و به خواهرم که توی تاریکی بهم زل زده بود نگاه کردم و نفس راحتی کشیدم و نگاهمو ازش گرفتم و گفتم دیوونه ترسیدم 


اما چند دقیقه گذشت و خواهرم همونجا ایستاده بود و نگاهم میکرد


نگاهش کردم چشاش قرمز بود رفت سمت در و در رو قفل کرد بهش گفتم چرا نمیخوابی که یهو خواهرم از طبقه پایین گفت نیک با کی داری حرف میزنی

۰ ۰

ترسناک ترسناک واقعی داستان ترسناک داستان کوتاه داستانکوتاه دانستنی ها دلار شوپن عقاید یک دلقک قصه

سلام

ایام به کام

نوشته های جالبی دارید، نمیدونم قلم خودتونه یا نقل قول می کنید.

دعوت می کنم این نوشته ها را در شبکه اجتماعی ویترین هم منتشر کنید

+ الان نام کاربریتون ازاد است

ممنون

با کمال میل، حتما
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی