عقاید یک دلقک

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان بیمارستان» ثبت شده است.

در این شب تاریک، سایه‌ها در گوشه و کنار اتاق می‌خزند و زمزمه‌های نامفهومی از دیوارها برخاسته است. من، در میان این همهمه، تنها نشسته‌ام و قلم به دست، داستانی را رقم می‌زنم که از اعماق وجودم برمی‌خیزد. داستانی از دلتنگی‌ها و ترس‌هایی که مانند سایه‌ای سنگین بر دوشم سنگینی می‌کنند. هر کلمه‌ای که بر کاغذ می‌نشیند، بازتابی است از نبرد درونی‌ام با خودم، با جهانی که هر روز بیگانه‌تر می‌شود.


شب‌ها، وقتی سکوت مطلق است و تنها صدای نفس‌های خودم را می‌شنوم، احساس می‌کنم که نویسندگی تنها راه فرار من از این دنیای پریشان است. اما گاهی، حتی کلمات هم در برابر این هراس عمیق، ناتوان می‌مانند. این نوشته‌ها، این داستان‌های مرموز و ترسناک، شاید تنها راهی باشند که می‌توانم از طریق آن‌ها با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنم. شاید این کلمات، پلی باشند بین من و کسانی که در تاریکی‌های خودشان گم شده‌اند.


من، در این اتاق کوچک و خفقان‌آور، می‌نویسم تا شاید بتوانم از این زندان روحی رهایی یابم. می‌نویسم تا شاید بتوانم به خودم و دیگران ثابت کنم که هنوز زنده‌ام، هنوز می‌توانم احساس کنم، هنوز می‌توانم بترسم و بلرزم. و در این لرزش‌ها، شاید بتوانم معنایی تازه برای وجود خودم بیابم.


این داستان‌ها، این خلقیات مرموز، نه تنها بیانگر ترس‌های من هستند، بلکه نمادی از جستجوی بی‌پایان بشر برای یافتن معنا در این جهان پیچیده‌اند. هر جمله‌ای که می‌نویسم، هر داستانی که خلق می‌کنم، یک قدم دیگر است در این مسیر طولانی و دشوار. و شاید، فقط شاید، در انتهای این مسیر، نوری باشد که منتظر رسیدن من است. اما تا آن زمان، من در تاریکی می‌نویسم، در تاریکی می‌جنگم، در تاریکی زندگی می‌کنم. و این تاریکی، همانند دوستی قدیمی، همراه همیشگی من است.


۰ ۰

ساعت سه شب از بیمارستان به خونه میرفتم.

تو آسانسور یکی از بیمارا با من همراه شد.

اون رو میشناختم

بیمار اتاق 205 بود

پیرمردی لاغر و اخمو

با لباس بیمارستان توی آسانسور کنار من ایستاده بود

_آقای پارکر این موقع شب باید توی تختتون باشید

با سکوت عجیبی به روبه رو خیره شده بود

اسانسور ایستاد

دیدم که آقای پارکر وارد دسشویی شد

ازونجا رد شدم

از یک پرستار پرسیدم

_بیمار اتاق 205 چرا این موقع شب توی سالن راه میره؟

با جوابی که پرستار داد من شوکه شدم

:منطورتون چیه؟اون بیمار امروز صبح از دنیا رفت!

۰ ۰