هممون میدونیم خسته ایم، خسته از تموم نشدن درد و غصه، خسته از نرسیدن به چیزایی که مدت ها آرزومونه، خسته از نادیده گرفته شدن توسط کسایی که حاضریم جونمون رو بهشون بدیم، ولی کاش میشد یه شب با تموم این غم و غصه هایی که داریم بخوابیم و صبح که بیدار شدیم گوشیمونو برداریم ببینیم اونی که دوسشداریم پیام داده؛ از خونه بریم بیرون ببینیم هوا خوبه همه ادما خوشحالن دیگه فقر وجود نداره دیگه مریضی وجود نداره، خلاصه ببینیم حال دلمون خوبه، همه همدیگه رو دوستداریم، کسی از کسی کینه نداره، واقعا کاش میشد همه اینا اتفاق میفتاد تا دیگه حسرت هیچ چیزی تو دلمون نباشه، کاش تموم شه این روزای مزخرف!
من که میگم همه چیز توی جمله خلاصه میشه!
"طرف باید اهلت باشه"
خیلی حرف تو این جمله کوتاه هست؛اگه اهلت باشه یعنی میشناسه تورو؛اگه تورو بشناسه خوب بلده کجا صداشو برات بالا ببره و کجا پایین بیاره!
چه حرفایی رو در گوشت بگه و چه حرفاییو جار بزنه..
خوب میدونه چی حالتو خوب میکنه و چی بد...
اهلت که باشه،اون سر دنیام که بره اهله
اهلت که نباشه،بغل دستتم نا اهله...!
از بچگی هیچیو زوری نمیخواستم.حتی نزدیک ترین آدمای زندگیمو.هرکسی میتونست هرجا که دلش خواست خودشو پاک کنه از زندگیم؛اعتراضیم نمیکردم.هیچوقت خواهش نکردم واسه اینکه برسم به چیزی یا کسیو نگه دارم. سعی میکردم خودم به دستش بیارم.
نه با خواهش،نه با التماس،حتی نه با کمک کسی.اگرم نمیشد بیخیالش میشدم.ولی هیچکدوم از اینا از سر غرور یا یه دندگیم نبود.
مشکل فقط اینجاست که چیزایی که با خواهش و التماس به دست بیان دیگه دوست داشتنی نیستن..!
تراژدی زندگی شخصیات را بیخیال. همهی ما از همان اول کلی بدبختی کشیدیم، امّا انسان تا وقتی که درستوحسابی صدمه ندیده، نمیتواند شروع کند به نویسندگی جدی. از این بلاهایی که سرت میآید استفاده کن.
تنها یک درمان موقتی وجود دارد و آن الکل است. و یک درمان قطعی و همیشگی می تواند وجود داشته باشد و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است و دیگر برنمی گردد. حالا هم دلقکی که به می خوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند.
من با میل به تماشای فیلمهایی میروم که برای ششسالهها آزاد است، چون در این فیلمها از لوسبازیهای بزرگترها مانند پشت پا زدن به اصول زناشویی و طلاق خبری نیست. در فیلمهایی که زناشویی را به بازی میگیرند یا یکدیگر را طلاق میدهند، همیشه خوشبختی یک نفر نقش بزرگی بازی میکند. جملههایی مانند« عزیزم، مرا خوشبخت کن» یا « میخواهی سر راه خوشبختی من بایستی؟» در این فیلمها زیاد به گوش میخورد، در حالی که من خوشبختی را لحظهای میدانم، و چیزی را که بتواند بیش از یک یا دو و حداکثر سه ثانیه دوام بیاورد، خوشبختی نمیدانم.
از اهنگسازان قدیمیتر بیش از همه شوپن و شوبرت را دوست دارم. میدانم که وقتی معلم موزیکمان موتسارت را آسمانی، بتهوون را عالی، گلوک را بینظیر و باخ را باعظمت مینامید، حق با او بود. موزیک باخ هنوز برای من مثل یک کتاب سیجلدی متحجر است که مرا به حیرت میاندازد. ولی شوپن و شوبرت مثل خود من متعلق به همین زمین خاکی هستند. به آهنگهای آنها باعلاقهتر از هر آهنگی گوش میدهم.